درسی از کلاس حضرت زینب (س)
چکیده: حضرت زینب(س) به تنهایی یک دانشگاه است. درس هایی که این بزرگ آموزگار به نوع بشر می دهد، در واژه های علمی امروز نمی گنجد. دختر علیبن ابی طالب(ع) در هر میدانی قهرمان است. در میدان زهد، عبادت، عشق و معرفت، سیاست و در تمامی ابعاد زندگی اش اسطوره ای بی نظیر است. اوست که به صبر و استقامت معنا می بخشد؛ به شهامت و شجاعت آبرو می دهد؛ بر قامت غیرت و مردانگی لباس عزت می پوشد؛ بلا و مصیبت را خجل و شرمنده می سازد و در بند اسارت؛ امید به زندگی و شور و مبارزه و توان ستیز را شرمسار خود می کند
آری زینب کبری(س) این همه عظمت دارد، چه شده است که هنوز آن طور که باید و شایسته است شناخته نشده است؟! قهرمانی که با آن همه صراحت و قاطعیت، خود را معرفی کرد، چه شده است که با همه تلاش هایی که برای شناختن او شده، باز میان ما غریب است؟ چرا چهره دل آرای او هنوز در پرده پندارهای ما زندانی است؟ چرا هنوز با هدف قیام امام حسین(ع) و ماهیت اسارت خواهرش، فاصله داریم؟! اگر مرام و شیوه دختر فاطمه زهرا(س) در متن زندگی قرار می گرفت، همه انسان ها به صفات شجاعت، رشادت، شهامت و ستیز در مقابل کفر و بیداد آراسته می گردیدند و زنِ دنیای امروز به جای خزیدن در لاک تجمل و زیور و خودآرایی، پا به میدان مبارزه می نهاد و عرصه را بر خودکامگانِ سودجو تنگ می کرد و به جای آن که بازیچه دست قدرت های شیطانی شود و موجبات فساد و تباهی خود و جامعه را فراهم آورد، عاملی برای ثبات و رشد جامعه به حساب می آمد.
زن معاصر برای رهایی از اسارت فرهنگ غرب، راهی ندارد جز آن که زینب(س) را به عنوان الگو و سرمشق زندگی خود برگزیند. اما زینب فقط الگوی زنان نیست و آنچنان که خدا برای همه مومنان مریم و آسیه را مثل می زند، همگان و در همه عرصه ها لازم است از این بانوی نمونه الگو برداری کنند که یکی از آن عرصه ها می تواند نوع مواجهه با ابرقدرتها باشد که امروزه لازم است این نگاه مورد عنایت ویژه مردان عرصه روابط خارجی کشورمان در مواجهه با قدرتهای حاکم بر دنیا باشد که ان شاءالله چنین هم هست.
بانویی که در خانه دشمنِ قدرتمند و مغرور، چنان با کلامش بر او زخم می زند که به مرگ خود راضی می شود. بانویی که راه دفن ظلم و ستم را به بشر آموخت؛ بانویی که اسارتش، درخشش حضور فعال زن در صحنه های مختلف سیاسی و اجتماعی و بر هم زننده معادلات سیاسی چیره بر جامعه است.
برای آموختن این درس صرفاً به ماجرای حضور مردانه این ابرزن تاریخ در کاخ ابن زیاد و یزید ملعون نگاهی می افکنیم. *
رسواکننده سرکشان
عبیدالله بن زیاد پس از آن که خبر سخنرانی افشاکننده سفیر کربلا را در بازار کوفه دریافت کرد سخت هراسناک شد، چراکه گمان می کرد با کشتن حسین بن علی(ع) و یارانش، به آمال دیرینه اش رسیده است، حتی تصور می کرد فرزندان اسیر ایشان به صورت کبوتران پر و بال شکسته ای در دستش خواهند بود که برای حفظ جان شان آماده هر نوع معامله ای با او خواهند بود اما نطق ملکوتی عقیله بنی هاشم و افشای حقایق کربلا او را از خواب خیالبافانه بیدار کرد. او برای خنثی کردن تأثیر خطبه حضرت(س) با عجله دست به کار شد. از آنجا که اهل جدل بود، تصمیم گرفت اسرا را به حضور بطلبد و با نشان دادن هیبت مجلس شاهانه و سخنان نیشدار و تهدیدآمیز خود، اثر خطابه را در اذهان مردم پاک کند و خود را قهرمان و پیروز و ایشان را مغلوب و شکست خورده جلوه دهد. با این پیش بینی، مجلسی با شکوه برای ایجاد رعب و وحشت در دل بزرگ قهرمان کربلا ترتیب داد.
ابن زیاد تصور می کرد دختر علی بن ابی طالب(ع) با ترس وارد مجلس می شود و عذر تقصیر می خواهد به جرم خطبه ای که در بازار کوفه ایراد کرده بود، اما مجلس شاهد ورود بانویی شد که کمترین اعتنایی به شکوه ظاهری آن نکرد و بر خلاف انتظار به جایی که از پیش برایش آماده شده بود نرفت و به همراه دیگر اسرا به گوشه ای رفت. چگونگی ورود سفیر کربلا به قدری برای ابن زیاد غیرمنتظره و ناراحت کننده بود که خود را به نفهمی زده و از نزدیکان خویش پرسید: «زنی که با این همه تکبر و غرور بر ما وارد شد کیست؟»
آری حتی گام برداشتن زینب کبری(س) و طریقه لباس پوشیدن ایشان و انتخاب جایگاه نشستن و برتر از همه غرور زنانه بانوی فرزانه بنی هاشم در دربار عبیدالله بن زیاد برای تمام زنان عالم درسی است که چگونه از جلوه های زنانه خود در راه اهداف الهی و معنوی استفاده کنند.
ناگهان عبیدالله برآشفت و آتش کینه و انتقام از وجود او زبانه کشید و با لحنی اهانت آمیز گفت: «حمد خدای را که شما را رسوا کرد و مردان تان را کشت و دروغ تان را آشکار ساخت.» گرچه سخن گفتن برای زینب، عارفه اهل بیت با فردی چون ابن زیاد ناخوشایند بود اما به ناچار یاوه گویی های او را بی پاسخ نگذاشت و نغمه شوم و کفرآمیز او را در گلو خفه کرد و فرمود: «حمد خدای را که ما را به پیامبرش کرامت بخشید و از آلودگی ها پاک گردانید. پسر زیاد! رسوا نمی شود مگر فاسق و دروغ نمی گوید مگر فاجر و آن چیزی است که ما از آن به دوریم.»
ابن زیاد پرسید: «کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟»
سفیر کربلا با شهامت و شجاعت پاسخ داد: «از خداوند در باره برادرم جز نیکویی و احسان ندیدم. او و یارانش افرادی بودند که خداوند برای آن ها شهادت را مقرر فرمود و آن ها با اختیار خود به سوی جایگاه تعیین شده خود رفتند اما به زودی پروردگار بین تو و آنان در دادگاه عدل خود جمع می کند و در آنجا تو را به محاکمه می کشند. ای فرزند زیاد! در آن روز برای تو جایگاهی است که باید برای دادن جواب آماده باشی، چگونه می توانی این گناه عظیم را پاسخ دهی. ای زاده مرجانه! مادرت به عزایت بنشیند.»
یاری جستن از پروردگار
بدین گونه زینب کبری(س) دختر رشید علی(ع) بدون این که هراسی به دل راه دهد، با سخنان کوبنده و شکننده اش ابن زیاد را در برابر دیدگان مردمی که به قصد قدرت نمایی خود در آن مجلس جمع کرده بود، مفتضح و رسوا ساخت.
حضرت در برخورد خود با ابن زیاد نشان داد مؤمن هر چند در اسارت باشد هیچ گاه در برابر دشمن هر چند قوی و قدرتمند، سر ذلت فرو نخواهد آورد.
چه چیز سبب شد زینب کبری(س) در عین روبه روشدن با آن همه مصایب در پاسخ ابن زیاد که سؤال کرد «کار خدا را با اهل بیت خود چگونه یافتی؟» بفرماید: «مشکلات، مصیبت ها و سختی هایی که در راه خدا دیدم، همه برایم زیبا بود.»؟ آیا به راستی کشته شدن عزیزانی چون برادر، فرزند، برادرزاده و... برای یک زن زیباست؟! آیا آتش سوزی خیمه ها، غارت آن ها، سرگردانی کودکان و پریشانی زنان و اسیری آنان و گردانیدن اهل بیت در کوی و برزن زیباست؟ چگونه ممکن است این همه سختی و مصیبت زیبا باشد؟ فقط یکی از این مصایب و سختی ها می تواند انسان پر مدعای مدرن قرن بیست و یکم را از پا در آورد تا به زمین و زمان ناسزا گوید و همه عرشیان و فرشیان را مقصر بداند و همه عالم را بازخواست کند که چرا دچار چنین مصیبتی شده است! چه چیز سبب شد زینب کبری(س) همه مصایب و سختی ها را زیبا ببیند؟! زیبا دیدن چگونه قابل توجیه است؟
خداشناس حقیقی بنی هاشم خود را بنده حق می دید و سربلندی خود را در گرو انجام وظیفه الهی خود می دانست. در مسیر عمل به وظیفه، شهادت انسان کاملی چون حسین بن علی(ع) و یاران فداکارش و اسارت اهل بیتش و همه ناگواری ها، گوارا و شیرین و زیباست. این جهان بینی مؤمن است که هر آنچه از سوی خدا به او می رسد، همه را خیر و زیبا می بیند زیرا که خداوند برای بندگانش جز خیر نمی خواهد و این نگرشی توحیدی و زیبا به تمام پدیده های جهان هستی است و به قول خواجه حافظ شیرازی:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملالت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن
همه شکوه و عظمت و سربلندی بزرگ بانوی خردمند بنی هاشم در برابر قدرت ابن زیاد، از توان ایمان به خدا و آرامش سرچشمه گرفت. این همه اطمینان و بی هراسی را حضرت زینب از زنده نگاه داشتن یاد خدا در قلبش به دست آورد. آدمی باید بداند با یاد و ذکر خدا هیچ گاه به بن بست نمی رسد و شکست نمی پذیرد چنان که امام حسین(ع) به بن بست نرسید و ذلت بیعت با یزید را نپذیرفت و با تسخیر دل های مؤمنان، پیروز شد و عاشورا بزرگ ترین جاذبه دل های با ایمان شد. حضرت زینب(س) ادامه دهنده راه حسین بن علی(ع) و شاگرد مکتب ایشان بود و با سخنان خود به شوکت و عظمت نهضت خونین کربلا افزود.
عبیدالله گمان می کرد دختر علی بن ابی طالب(ع) در جواب او خواهد ماند و به خدا شِکْوه می برد اما دید هر بار نهیب او کوبنده تر و حملاتش شدیدتر شد و چنان بنای خروشیدن را گرفت که هول و هراس بر دل او و تمامی کارگزارانش افکند و در همه حال سعی داشت بُعد سیاسی و حماسی اسارتش را بر هر چیز چیره گرداند تا روح حماسی حرکتش هر چیزی را تحت تأثیر قرار دهد و به عنوان چشمه جوشانی در بستر تاریخ بخروشد و زلال شجاعت و مبارزه و شور و حماسه را به کام خشکیده مردگان تاریخ بریزد و آرایش و زینت هر قیام و جنبشی باشد.
جنبشی بر ضد یزیدیان
عبیدالله در زیر ضربات و حملات کوبنده کلام آتشین عقیله بنی هاشم چنان درمانده شد که اقامت آنان را حتی برای یک روز در کوفه، خطری بزرگ برای حکومت خود دانست، بنابراین نامه ای به یزید نوشت و چگونگی ماجرای شهادت امام حسین(ع) و یارانش و نیز اسارت زنان را گزارش داد و از او خواست که در مورد اسرا تصمیم بگیرد. یزید در پاسخ فرمان داد کاروان اسرا با سرهای شهدا به شام روانه شوند.
روز اوّل ماه صفر سال 61 دمشق غرق در شادمانی، خود را پذیرای ورود خارجیان و کافران (بنا به تبلیغ رسانه های حکومتی بنی امیه) کرد! کاروان اسرای اهل بیت عصمت و طهارت پس از گرداندن در شهرِ آذین بسته شده دمشق به مناسبت پیروزی یزید به زندانی برده شد. پس از چندی یزید به شکرانه پیروزی بر حسین بن علی(ع) مجلسی با شکوه آراست و از بزرگان شام و دیگر مناطق دعوت کرد و زینت بخش محفل خود را سرهای بریده شهدای کربلا قرار داد! در چنین حالی پذیرای اسرای خاندان نبی گرامی اسلام(ص) شد.
یزید شروع به سخن کرد و با سخنان کفرآلود و خوف انگیز خود مقدسات اسلام را بی شرمانه انکار کرد و کشتن حسین(ع) و یارانش را به انتقام کشته های کفار قریش در جنگ بدر قلمداد کرد. در آن جوّ رعب آور، یزید به یاوه سرایی های خود ادامه داد و قصد آن را داشت که به کلی پرونده خاندان پیامبر(ص) و اسلام ناب و خالص را پایان یافته اعلام کند و ارزش های دوران جاهلی را گستاخانه زنده نماید!
در آن فضای مرگبار و بهت انگیز حاکم بر مجلس، شیرزنی اسیر در بند از گوشه مجلس دادِ سخن داد و اجازه نداد یزید مقصود خود را عملی سازد و ارزش های دوران جاهلی را بار دیگر زنده سازد. او بیان کرد: «ستایش پروردگار جهانیان و درود بر جدم سرور پیامبران، قول خدا راست در آمد که فرمود: ثُمَ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤوا السُّوءَ أَن کَذَّبوُا بِآیاتِ اللهِ وَ کانوُا بِها یَسْتَهْزِئونَ...».
سپس با تمسخر سلطنت و قدرت دروغین طاغوت و با بیان قدرت پایان ناپذیر الهی، قدرت مادی یزید را کوچک شمرد و فرمود: «یزید! راستی تو بر این باوری اکنون که عرصه آسمان و زمین را بر ما تنگ کرده ای و ما را به عنوان اسیر این سو و آن سو می گردانی و بر ما چیره شده ای، ما نزد خدا هم این گونه خوار و بی مقدار هستیم؟ خیال می کنی چون پیروز شدی، نظرکرده خدایی و ما که مغلوب، خوار درگاه او؟ به همین خاطر باد در دماغ انداخته ای و با غرور به اطراف خود می نگری و شادمان مشت بر سینه می کوبی و خرسندی که چرخ دنیا بر مراد تو می گردد و کارها مطابق خواست تو نظام می گیرد و حکومتی که سزاوار ما بوده، بر تو هموار گشته است؟ اما لختی آهسته تر! چنین از روی نادانی سرود پیروزی مخوان. آیا فراموش کرده ای که خداوند می فرماید: «و لایَحْسَبَنَ الَّذینَ کَفَروا أنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لاِءَنفُسِهِمْ، إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادوا إِثْما...»
آغاز خطبه، هجوم هایی پی درپی است و هیچ ملاحظه ای در آن با طاغوت دیده نمی شود. هرچه هست زبونی سلطنت و ریشخند کردن شکوه ظاهری آن و یادآوری عظمت خدای بلندمرتبه است و این که ملاک نزدیکی به خدا، رسیدن به حطام دنیا و چیزی از متاع فرسوده آن نیست.
آنگاه بزرگ بانوی اسلام، یکی از گناهان بزرگ یزید را به خاطرش آورد و آن گناه عظیم، گرداندن دخترکان نبی گرامی اسلام(ص) در کوچه و خیابان ها بود و به او سرکوفت زد: تو فرزند «طلقاء» آزادشدگان هستی و پیامبر، پدران تو را پس از فتح مکه، زمانی که بر آنان چیرگی آورده بود، مورد بخشش قرار داد، آیا این عدالت است که دختران پیامبر از دهها کوی و برزن عبور داده شوند، در حالی که هیچ حامی و پشتیبان نداشتند؟!
مفسر آگاه قرآن
به این ترتیب حضرت زینب(س) پس از آن که پرده قدرتِ گذرایی را که جلو چشم یزید را گرفته بود و بدان می نازید، از مقابل چشمش کنار زد، او را سخت کوفت و در برابر دیدگان فرماندهان و عُمّالش رسوا کرد؛ هم چنین نشان داد یزید با اسلامی که به نامش بر تخت حکومت تکیه زده، هیچ همگونی ندارد، چراکه هنوز کینه پیروزی اسلام بر کفر در روز بدر را در دل دارد.
در ادامه با آنچه در کلام آتشین دختر حیدر کرار در دربار یزید شاهد هستیم آن است که: سفیر کربلا برای این که به یزید پاسخ عقلانی کوبنده دهد، با تمسک به آیات شریف قرآن جوابی مناسب داد. انتخاب آیات، نشانگر حضور ذهن و آرامش خاطر و تسلط کامل ایشان بر قرآن کریم است.
رویکردها و آموزه های مبارزه زینبی
قیام امام حسین(ع) آغاز مبارزه و شکل گیری آن است اما ادامه مبارزه و هدایت آن در مسیر واقعی اش حاصل اسارت حضرت زینب(س) است. بدیهی است ادامه مبارزه با حفظ ماهیت آن، کاری بس دشوار بود از این رو سفیر کربلا سعی داشت مبارزه اش را بر اصولی تغییرناپذیر (که از مبانی قرآن و سنت نبوی مایه می گرفت) پایه ریزی کند. مهم ترین اصولی که از کلام آتشین زاده حیدر کرار در کاخ یزید برداشت می شود، عبارت است از:
1. شکست دشمن: زینب کبری(س) بر اساس منطق قرآن، ددمنشی های یزید را در باب به شهادت رساندن امام حسین(ع) و اسارت اهل بیتش را پیروزی یزید ندانست بلکه آن را مهلتی دانست تا یزید بر گناهانش بیفزاید.
2. افشای ماهیت دشمن: عقیله بنی هاشم پیشینه خانوادگی یزید را در جمع سران و بزرگان محفلش آشکار ساخت و یادآور شد خاندان یزید یا آل سفیان هیچ گاه با اسلام و پیامبر رابطه خوبی نداشته اند، در ادامه ثابت کرد جنگ یزید با برادرش، جنگ قومی و یا ملی و یا حتی رقابت برای رسیدن به قدرت نبود بلکه جنگ کفر و ایمان و جنگ غرور جاهلیت با تمامی ارزش های اسلامی است.
3. مرگ در راه مبارزه، نابودی نیست: بزرگ بانوی خردمند بنی هاشم ضمن زبون کردن یزید، با بیان شجره ناپاک خانوادگی اش، به ارزیابی قیام خونین کربلا پرداخت و روح شهادت طلبی را خاستگاه حرکت و قیام اسلامی قرار داد و آن را به عنوان رمز پیروزی و بقا و ثبات حکومت اسلامی در طول تاریخ قلمداد کرد.
4. قدرت دشمن را پوشالی دانستن: زینب(س) در ادامه نطق آتشین خود، یکی دیگر از اصول مبارزه را ترسیم کرد و آن توخالی و پوچ دانستن قدرت بود. زور و قدرت، آب حیات هر ستمگری است و هر ستمکاری، زمانی که احساس قدرتمندی می کند، شادمان است و دوست دارد همه او را ستایش کنند. یزید نیز خود را در اوج پیروزی می دید و مست باده قدرت بود اما زینب کبری(س) با مطرح کردن پوشالی بودن قدرت او تمامی شیرینی پیروزی را در کامش مبدل به تلخی زهر کرد.
5. ترس و اضطراب به خود راه ندادن: دختر حیدر کرار(ع) در حالی که ریسمان بر گردن داشت و در کاخ مجلل و با شکوه یزید، حکمران شام قرار گرفته بود، بدون هیچ ترس و اضطرابی دادِ سخن داد، چون با ایمان قلبی که داشت، دشمن به همان اندازه در نظرش کوچک و بی ارزش بود که خداوند در دیده و جانش بزرگ و عظیم. بنابراین بدون هیچ ترس و واهمه ای نطق آتشین خود را در برابر تمامی انسان های به ظاهر بزرگ و قدرتمند شام بر زبان جاری کرد.
6. جاودانگی آثار مبارزه: با اطمینان کامل به آینده درخشان قیام برادرش و آگاهی به آثار جاویدان و فراگیر آن در تاریخ، خطاب به یزید فرمود: «ای یزید! هرچه می توانی در راه دشمنی ما مکر و حیله و نقشه طرح کن و کوشش به خرج بده! به خدا سوگند! نمی توانی نام ما را از خاطره ها و صفحه تاریخ محو نمایی!...»
زینب کبری(س) براساس اعتقاد عمیق خود به قرآن به خوبی می دانست تمامی نقشه ها و توطئه های یزید بر باد است و آنچه در آینده تاریخ می درخشد، آثار قیام خونین برادرش است.
7. هدفداری: در پایان خطبه آتشین، فرمود: «اکنون حمد می کنم خدای را که آغاز کار ما را به سعادت و مغفرت قرار داد و پایان آن را به شهادت و رحمت ختم نمود. از خداوند متعال می خواهیم که ثواب و رحمت خویش را بر شهیدان ما تکمیل فرماید و اجر و مزد آنان را افزون سازد و جانشینی ما را از آن ها نیکو مقرر فرماید، زیرا او خداوند بخشنده و مهربان است و او پناهگاه ما است و ما را کافی است و او نیکو وکیلی است.»
حضرت هدف از آفرینش بشر را به معرفت حق رسیدن و در جوار رحمت او آرمیدن می داند و معتقد است وقتی بنده ای به خدا پیوست و در هیچ وضعی خود را از او جدا ندید، آنگاه تلخی و شیرینی، مرگ و حیات همه و همه در نظرش یکسان است.
رسوایی طاغوت
خطبه کوبنده سفیر کربلا چنان اوضاع مجلس آراسته یزید و او را آشفته کرد که یزید دچار سردرگمی شد و ترسید با افشاگری های دختر علی بن ابی طالب(ع) پایه های حکومتش دچار تزلزل شود. ترس زمانی بیشتر شد که حضرت زینب(س) در مسجد شام هنگامی که امام سجاد(ع) مشغول ایراد خطبه افشاگرانه خود بود، با فریادهای رسا آن امام را یاری کرد. یزید که بیم داشت مبادا قشر عمومی جامعه که از حقایق کارهای او و خاندانش بی اطلاع بودند، متوجه شوند و سر به شورش و قیام بردارند، برای این که خود را از چنین خطر بزرگی وا رهاند، راهی جز دلجویی و عذرخواهی از اسیران ندید تا بدین وسیله جوّ شام را آرام کند و پرده بر اعمال نادرست خود بکشد.
از روی تملق و چاپلوسی به عذرخواهی و پوزش متوسل شد تا شاید بدین وسیله راه نجاتی یابد و خود را از وضع خطرناکی که در آن قرار گرفته بود رها سازد. بنابراین پس از آن که گناه قتل امام حسین(ع) را به گردن پسر مرجانه انداخت، اهل بیت را مورد تفقد قرار داد و از آن ها خواست اگر تمایل دارند در شام نزد او بمانند و اگر نمی خواهند به مدینه بازگردند.
از آنجا که بانوی شجاع اسلام قصد داشت بیشتر با مردم سخن بگوید و آن ها را در جریان فاجعه دردناک صحرای کربلا قرار دهد و از این راه نهضت خونین برادر را به بهترین شیوه معرفی کند، فرمود: «پیش از هر چیز باید برای کشتگان خود سوگواری کنیم»
یزید به خوبی از منظور سفیر کربلا آگاه بود، ولی در وضعی قرار داشت که نمی توانست پاسخ منفی دهد. از این رو دستور داد سه روز برای کشتگان کربلا عزاداری کنند. زینب کبری(س) به رغم خستگی زیاد مصمم بود در هر فرصتی جنایت های یزید را بدون ملاحظه شماره کند و بر رسوایی او بیفزاید.